يك سنگ میبينيد ولی اگر آن را جلو بياوريد و در آن دقيق شويد صورت خودرا در آن میبينيد . اين از نظر عارف . اما از نظر فيلسوف . فيلسوف نگاه میكند ، عالم را سراسر متغير میبيند، ثابتی در عالم نمیبيند . در عين حال میبيند نظام عالم ثابت است . فكرمیكند كه متغير نمیتواند ثابت را نگه دارد . عالم متغير است مثل آبی كهدر حركت است ، و اگر شما در اين آب متغير يك نقش ثابت ببينيدمیدانيد كه اين نقش ثابت از آب متغير نيست ، نقش ثابت بايد از جایديگر به اينجا آمده باشد .
گشت مبدل آب اين جو چند بار |
عكس ماه و عكس اختر برقرار |
بدن انسان حكم همان آب جوی را دارد ، دائما در حال تغيير و تبديل است. برخی از سلولهای بدن ، خود سلولها میميرند و سلولهای نوی بجای آنهامیآيد . برخی از سلولها خود سلول نمیميرد ولی بدن او دائما تغذی میكند ،بدل ما يتحلل میگيرد ، زوائد را حذف میكند ، يعنی بدن او هم مثل بدن خودانسان دائما در حال تغيير و تبديل است . در نتيجه ماده ثابتی در بدن ماوجود ندارد ، ولی در عين حال ما در طول سالهای عمر علاوه بر اينكهشخصيتمان ثابت است و میفهميم كه ما همان ما هستيم كه از اول بودهايم و[ ( من ) ] امروز مغاير با [ ( من ) ] چهل سال پيش نيست ، نظام بدنماننيز همان نظام است ، هر كه ما را در گذشته ديده باشد میبيند اندام هماناندام و چشم همان چشم و ابرو همان ابرو است . فرسودهتر میشود ولی نظامعوض نمیشود . پس « من عرف نفسه فقد عرف ربه » باز اين جمله برای يكنفر عامی مفهوم ديگری دارد .