مبارزه كردند ( البته برخی از فقهاء و ائمه اهل سنت هم بودند مانندمالك كه با اين طريقه مخالف بودند ) چيزی از دين باقی نمیماند . مالكبن انس كه يكی از امامهای چهارگانه فقه اهل تسنن است در عمرش دو فتوااز روی قياس داده بود و وقتی كه میخواست بميرد متوحش بود و میگفت منوحشتم از آن دو فتوايی است كه از روی قياس دادهام . ابوحنيفه در اينكار افراط كرده است يعنی فكر و ظن و قياس خودش را در استنباط احكامدين آنقدر دخالت داده است كه اساسا دين زيرورو میشود . يك قضيهای در تواريخ نقل میكنند ، حالا من نمیدانم كه اين مضمون استبرای ابوحنيفه يا خودش شوخی كرده ، میگويند آنقدر اين مرد به قياس كردنعادت كرده بود كه در تكوينيات هم مثل تشريعيات قياس میكرد و گاهی بهصورت مضحكی در میآمد . مسائلی را با هم قياس میكرد كه اصلا با هم ربطینداشت . نوشتهاند كه ريش ابوحنيفه به اصطلاح جو گندمی شده بود ، به زبانعربی اشمط بود . معمولا افرادی كه موی سياه دارند ، اولی كه موی سفيد پيدامیشود دلشان نمیخواهد كه اين موهای سفيد آشكار باشد و میخواهند آن رامخفی كنند ، برای اينكه مردم به پيری آنها پی نبرند يا لااقل از همسرخودشان رودربايستی دارند . به هر حال ابوحنيفه رفت به سلمانی برای اصلاحبه سلمانی گفت : اين موهای سپيد را يكی يكی از ريشه بكن . مرد سلمانیگفت : چرا ؟ گفت : میخواهم ديگر بيرون نيايد . آن مرد گفت : اتفاقاتجربه نشان داده است كه هر چه را كه از ريشه بكنند بيشتر در میآيد .گفت : پس موهای سياه را بكن . فورا قياس گرفت كه حالا اگر موهای سپيدرا كندند بعد كه در میآيد بيشتر در میآيد پس چرا ما موهای سياه را نكنيمكه بيشتر در آيد . حساب نكرد كه طبيعت دارد رو به سپيدی میرود ، اين درشرايط نامساوی است و در شرايط |