اينها از تأخر از مرتبه ذات و از معلوليت كه لازمهاش نقص است برمیخيزد . از نظر صدرالمتألهين مسأله خلو ذاتی ماهيت از هستی و نيازمندی به شیءديگر كه آن خع را پر كند ، بنابر اصالت ماهيت درست است نه بنابراصالت وجود . بنابر اصالت وجود نسبت نيازمندی و خلو ذاتی به ماهيت واينكه چيزی ديگر به نام علت ، پر كننده اين خع است تنها با نوعی تسامحفلسفی درست است . عليت و معلوليت و نيازمندی و بی نيازی همه از شؤونآن چيزی است كه عين عينيت و متن واقعيت است يعنی وجود . ريشهنيازمندی يك هستی به هستی ديگر ، قصور ذاتی و محدوديت ذاتی آن هستیاست . بنابر نظريه صدرالمتألهين - برخلاف نظريه متكلمين و نظريه جمهور فلاسفه- نياز و نيازمند و ملاك نياز ، امور جداگانه نيستند . در اينجا نياز ونيازمند و ملاك نياز هر سه يك چيز است . برخی از مراتب هستی به حكمقصور ذاتی و به حكم تأخر ذاتی از منبع اصلی وجود ، عين نياز به مرتبهديگر از هستی میباشند . صدرالمتألهين آنجا كه به طور كلاسيك مسأله " ملاك نياز به علت " راطرح میكند ، از همان روش امثال بوعلی پيروی میكند ، ولی در جاهای ديگرنظر خويش را در اين مسأله كه نتيجه قطعی اصولی است كه تأسيس كرده و جزاين نمیتوانست باشد بيان كرده است . و چون آنجا كه به طور كلاسيك مسألهرا طرح كرده ، از روش قدما پيروی كرده است ، متأخران و پيروان مكتبشمانند مرحوم حاجی سبزواری ، چنين پنداشتهاند كه صدرالمتألهين در اينمسأله نظر جداگانهای ندارد . و ما برای اولين بار در پاورقيهای اصول |