می شود . علت مهم اين كار آن است كه دلايل منطقی و تعريفات علمی ،وجدانيات يا معتقدات پيشين اين افراد را عوض نمی كند و احساس اينكهدر ايمان به خدا قبلا اشتباه شده و همچنين عوامل ديگر روانی باعث میشوندكه شخص از نارسايی اين مفهوم بيمناك شود و از خداشناسی اعراض وانصراف حاصل كند " ( 1 ) . خلاصه سخن : چيزی كه در برخی تعليمات دينی و مذهبی مشاهده میشود ومتأسفانه كم و بيش در ميان خود ما هم هست اين است كه در ايام صباوتمفهومی با مشخصات خاصی با نام و عنوان خدا به خورد كودك میدهند . كودكوقتی بزرگ میشود و دانشمند میگردد ، میبيند چنين چيزی معقول نيست و نمیتواند موجود باشد تا خدا باشد يا غير خدا . كودك پس از آنكه بزرگ شد ،بدون اينكه فكر كند يا انتقاد كند كه ممكن است مفهوم صحيحی برای آن تصوركرد ، يكسره الوهيت را انكار میكند . او خيال میكند خدايی را كه انكارمیكند همان است كه خداشناسان قبول دارند . پس چون اين ساخته شده ذهنخود را كه اوهام عاميانه برايش ساختهاند قبول ندارد ، خدا را قبول ندارد، ديگر فكر نمی كند خدای به آن مفهوم را كه او انكار میكند ، خداشناساننيز انكار دارند و انكار او انكار خدا نيست ، بلكه انكار همان است كهبايد انكار كرد . فلاماريون در كتاب خدا در طبيعت میگويد : كليسا به اينشكل خدا را معرفی كرد كه : " چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخفاصله دارد " . بديهی است افرادی كه از دانش بهرهای داشته باشند - ولو بسيار مختصر - به چنين موجودی نمی توانند معتقد شوند . پاورقی : . 1 اثبات وجود خدا ، ص . 51 |