ناخواه ، دير يا زود يا بر میگردد و الهی میشود و يا اينكه تنزه اخلاقی اوتبديل به ماديت اخلاقی میگردد . اين دو نحو ماديت ( ماديت اعتقادی وماديت اخلاقی ) علت و معلول يكديگرند و از نوع علت و معلولهای متقابلهستند ، يعنی هر كدام ، هم علت ديگری واقع میشوند و هم معلول آن .وقتی انسان فكرش به اينجا منتهی گشت كه جهان بدون هدف است و هوش وعقل و ادراك در آن وجود ندارد و خلقت افراد انسانی هم تصادفی است وخلقتی است براسا س عبث و پرونده انسانها نيز پس از مرگ بكلی بستهمیشود ، طبعا به فكر میافتد " پس دم را بايد غنيمت شمرد ، تا كی درفكر خوب و بد بودن و عمر را بيهوده تلف كردن ؟ " . طرز تفكر بيهودهشماری هستی و حيات و آفرينش طبعا به ماديت اخلاقی منتهی میگردد ،مخصوصا كه اين طرز تفكر فوق العاده رنج آور و طاقت فرساست . غالباصاحبان اين انديشهها از خود ، يعنی از انديشههای خود كه مانند مار وعقرب آنها را میگزد ، فرار میكنند و به دنبال وسيلهای هستند كه آنانديشههای گزنده و خرد كننده را از آنها دور سازد . در پی امور فراموشیآور میروند ، به مخدرات و مسكرات پناه میبرند ، حداقل اين است كه بهمجالس و محافل عيش و عشرت برای فراموشی كردن خود و انديشههای خود رومیآورند و تدريجا غرق در ماديت اخلاقی میگردند . پس علت اينكه ماديت اعتقادی منجر به ماديت اخلاقی میگردد تنها ايننيست كه منطقا اساس اخلاق مبتنی بر عفاف و تقوا متزلزل میگردد و دليلیبرای چشم پوشی از لذتهای مادی باقی نمی ماند ، تنها اين نيست كه با ازميان رفتن سد معنوی افكار الهی ، |