و يكسره وجود خداوند را انكار نماييم . بر عكس ، تنها در اين صورت استكه بايد منكر خدا بشويم . يعنی آن خدايی كه مانند يكی از اجزای عالم استو ضمن جستجوهايی كه از پديدهها میشود ، او هم مانند يك پديده كشف میشود، او قطعا خدا نيست و بايد منكرش شد . اگر به زبان سادهتر بخواهيم بگوييم ، بايد بگوييم كه اين گونه جستجو ازخدا در عالم ، شبيه اين است كه ساعت را به كسی نشان دهيم و بگوييم اينساعت سازندهای دارد . او بخواهد ساعت ساز را در لابلای چرخهای ساعت واجزای آن بيابد و پس از آنكه مدتی در لابلای چرخها جستجو كرد و غير ازاجزای ساعت چيزی نيافت ، بگويد من ساعت ساز را نيافتم ، پس اين دليلاين است كه ساعت سازی وجود ندارد . يا مثل اين است كه لباس دوختهزيبايی را به كسی نشان بدهند و بگويند اين لباس ، دوزنده و خياطی دارد ،و او بگويد من اگر خياط را در جيبهای آن لباس پيدا كردم ، وجودش راقبول میكنم و الا نه . اين طرز تفكر از نظر تعليمات اسلامی صددرصد غلط است . خدا از نظرمعارف اسلامی در رديف علل طبيعی نيست كه ما بگوييم اين موجود خارجی راخدا درست كرده يا فلان علت طبيعی ؟ اين ترديد ، غلط و بی معناست . ميانخدا و علل طبيعی ترديد و " يا " متخلل نمی شود تا سؤال را بدين گونهمطرح كنيم . اين نحو تفكر ، تفكر ضد خدايی است . خداشناسی به اين معنیاست كه تمام مجموعه طبيعت از اول تا به آخر ، يك واحد كار است و همهمجموعا كار خداست ، نه اينكه جزئی از اين كار را بگوييم آيا خدا كرده ياطبيعت ، آنگاه اگر علت آن را خوب نشناختيم ، بگوييم خدا كرده و |