2 - شدن و صيرورت ايجاب میكند كه شیء هم دارای فعليت باشد و همدارای امكان ، از آن جهت كه بالفعل است خود شیء است دارای خاصيت واثر ، و از آن جهت كه بالامكان است خود شیئی خاص نيست بلكه فقط ايناست كه میتواند شیء ديگر بشود ، همه شيئيتش اين است كه میتواند شیءديگر بشود . به عبارت ديگر هر شیء از آن جهت كه بالفعل است همان چيزی است كههست ، و از آن جهت كه بالقوه است میخواهد شیء ديگر بشود . 3 - اين دو حالت از يكديگر قابل تفكيك میباشند ، يعنی ممكن بود اشياءفقط همان چيز باشد كه هستند ولی امكان شیء ديگر شدن در آنها نباشد ، و دراين صورت مثلا آب فقط آب بود و بالقوه هوا نبود و نطفه فقط نطفه بود وبالقوه انسان نبود . 4 - حيثيت قوه در عين اينكه نقطه مقابل فعليت است و ملازم است باسلب فعليت ، ولی بايد دانست كه سلب صرف نيست ، سلب صرف همان سلبمطلق است كه در هر فعليتی نسبت به هر فعليت ديگر صادق است ولی حيثيتقوه نوعی خاص از سلب است كه مقرون به جهتی است كه امكان و شانيت واستعداد و امثال اينها ناميده میشود . 5 - اين دو حيثيت با يكديگر تعاند و تقابل دارند يعنی ممكن نيست كههر دو يك چيز باشند ، هر يك از اين دو حيثيت ملاك جداگانه بايد داشتهباشند ، حيثيتی كه ملاك بالفعل بودن يك شیء است نمیتواند عينا به همانملاك بالقوه بودن آن باشد ، زيرا اين دو حيثيت با يكديگر نوعی تعاند وتقابل دارند . اشياء از آن جهت كه هستند ايجاب میكنند كه باشند و باقی بمانند و وضع |