كه هيچ وجه مشتركی ميان آنها نيست و هر كدام در مقولهای جداگانه قرارگرفتهاند . 2 - دوم اينكه دو شیء در جزئی از ذات ، با يكديگر مشترك باشند و درجزئی ديگر متباين و متخالف . و در محل خود ثابت شده است كه هرگاه چنينباشد طبعا " جزء مشترك " اعم مطلق است از هر دو شيیء مفروض . و "جزء ما به الامتياز " در هر كدام از آن دو شی مساوی با آن شیء است .اصطلاحا جزء مشترك را " جنس " و جزء ديگر را " فصل " میخوانند .3 سوم اين كه دو شیء در تمام ذات و ماهيت با يكديگر مشترك باشند ، وامتياز آن دو از يكديگر در عوارض و ضمائم خارجی باشد مانند " زيد " و" عمرو " و مانند دو سفيدی و دو حرارت و امثال اينها كه در تمامماهيت يعنی " انسانيت " يا " رنگ بودن " يا " كيف محسوسه ملموسه" بودن با يكديگر مشتركند ولی در عوارض و ضمائم با يكديگر اختلاف دارند. 4 - چهارم اينكه : " ما به الاشتراك " عين " ما به الامتياز " باشديعنی تفاوت دو شیء به يكديگر در شدت و ضعف و كمال و نقص باشد ، آنچنان كه تفاوت نور قوی با نور ضعيف بدين نحو است . اكنون كه مطالب بالا دانسته شد ، معلوم گشت كه هر چند لازمهء تعددواجب الوجودها تمايز آنها از يكديگر است ، ولی لازمه " تمايز " هميشه" تركب " نيست . زيرا چنان كه دانستيم " تعدد و تمايز " تنها درقسم دوم و سوم مستلزم تركب است ، به خلاف قسم اول و قسم چهارم .البته قسم چهارم واضح است كه در مورد تعدد واجب قابل تصور نيست زيرامعنی ندارد كه دو واجب الوجود ، در دو مرتبه از وجود قرار گيرند يكی درمرتبه كمال و شدت و ديگری مرتبه نقص و ضعف . |