ممتنع الوجود بالغير میگردد . فلاسفه نام اين خع را " امكان ذاتی " میگذارند و میگويند ملاكنيازمندی اشياء به علت ، امكان ذاتی است ، همچنانكه نام آن " مع "وجودی را " وجوب ذاتی " مینهند . در حقيقت ، از نظر فلاسفه آن نقص ذاتی كه موجودات را نيازمند و ناقصو وابسته به غير میكند ، همان خع ذاتی است و آن كمال ذاتی كه منشأ كمالموجودات است و آنها را از وابستگی به غير بی نياز میسازد ، " مع "ذاتی يعنی عينيت ذات و وجود است . از نظر اين فلاسفه نظر به اينكه ريشه و ملاك نيازمندی ، خع ذاتی است نهسابقه نيستی ، فرضا موجودی در عالم وجود داشته باشد كه هميشه بوده و هيچگاه نبوده كه نبوده است و به هيچ وجه سابقه نيستی ندارد اما ممكن الوجوداست ، يعنی ماهيتش عين هستی نيست و در مرتبه ذات خود خع هستی دارد ،چنين موجودی معلول و مخلوق و وابسته به غير است هر چند ازلی و ابدی باشد. به عقيده حكما چنين موجوداتی وجود دارند و آنها را " عقول قاهره "مینامند . ج . نظريه خاص صدرالمتألهين و پيروان مكتبش : صدرالمتألهين قبول كرد كه هر حادثی نيازمند به غير است و هم قبول كردكه هر ممكن الوجودی نيازمند به علت است ، ايرادهای فلاسفه را بر متكلمينوارد دانست و نظر فلاسفه را درباره اينكه هيچ مانعی ندارد كه موجودی ،قديم زمانی و دائم الوجود و ازلی و ابدی باشد و در عين حال وجودش وابستهو مخلوق و معلول باشد ، پذيرفت ، همچنانكه نظر فلاسفه را درباره اينكهملاك نيازمنديها و وابستگيها را در درون اشياء بايد جستجو كرد نه در عدمپيشين ، صحيح دانست ، ولی ثابت |