همه ذوات ، ماهيتهايی هستند كه وجود بر آنها عارض گشته است ؟ ليكنبنابر " اصالت وجود " كه قهرمان آن ، از نظر اثبات فلسفی و اقامهبراهين ، صدرالمتألهين شيرازی است طرز تفكر عوض میشود . بنابر نظريه اول ، تصوير ما درباره اشياء چنين خواهد بود كه ذات آنهاچيزی است كه به خودی خود غير " هستی " است و " هستی " را يك موجودديگر بايد به او افاضه نمايد . ما آن موجود ديگر را " علت " میناميم .اما بنابر اصالت وجود ، ذات حقيقی اشياء همان بهره آنها از هستی است وهستی ، ذاتی نيست كه يك موجود ديگر بخواهد به آن هستی بدهد . پس اگرلازم باشد كه علت خارجی ، چيزی را به اشياء افاضه نمايد آن چيز همان ذاتاشياء است كه عين هستی است نه يك امر عارض و علاوه بر ذات اشياء .آنگاه مطلب ديگری مطرح میشود و آن اينكه آيا هستی از آن جهت كه هستیاست يعنی در هر لباس و در هر مظهر و در هر مرتبه باشد لازم است كه ازناحيه يك موجود ديگر افاضه شود ، و لازمه اين مطلب اين است كه وجود ازآن جهت كه وجود است ، عين افاضه و عين فيض و عين وابستگی و تعلق و عيناثر بودن و مؤخر بودن است و قهرا عين محدوديت است ، يا جهت ديگری دركار است ؟ پاسخ اين است كه حقيقت هستی كه در عين دارا بودن مراتب و مظاهرمختلف ، يك حقيقت بيش نيست ، هرگز ايجاب نمی كند احتياج و افتقاربه شیء ديگر را ، زيرا معنی احتياج و افتقار در هستی ( برخلاف احتياج وافتقاری كه قبلا در ماهيات فرض میشد ) اين است كه هستی عين احتياج وافتقار باشد و اگر حقيقت هستی |