برايش وظيفه معين كنند كه چنين و چنان كن ، فقط خداست كه میتواند او رامورد پرسش و بازخواست قرار دهد . مردم حقی بر حكمران ندارند ، ولیحكمران حقوقی دارد كه مردم بايد ادا كنند . از اين رو طبعا در افكار و انديشهها نوعی ملازمه و ارتباط تصنعی به وجودآمد ميان اعتقاد به خدا از يك طرف ، و اعتقاد به لزوم تسليم در برابرحكمران و سلب حق هرگونه مداخلهای در برابر كسی كه خدا او را برای رعايتو نگهبانی مردم برگزيده است و او را فقط در مقابل خود مسؤول ساخته استاز طرف ديگر . و همچنين قهرا ملازمه به وجود آمد ميان حق حاكميت ملی ازيك طرف ، و بی خدايی از طرف ديگر . آقای دكتر محمود صناعی در كتاب آزادی فرد و قدرت دولت نوشتهاند :" در اروپا مسأله استبداد سياسی و اينكه اساسا آزادی از آن دولت استنه مال افراد ، با مسأله خدا توأم بوده است . افراد فكر میكردند كه اگرخدا را قبول كنند ، استبداد قدرتهای مطلقه را نيز بايد بپذيرند ، بپذيرندكه فرد در مقابل حكمران هيچ گونه حقی ندارد و حكمران نيز در مقابل فردهيچ گونه مسؤوليتی نخواهد داشت ، حكمران تنها در پيشگاه خدا مسؤول است. لذا افراد فكر میكردند كه اگر خدا را بپذيرند بايد اختناق اجتماعی رانيز بپذيرند ، و اگر بخواهند آزادی اجتماعی داشته باشند بايد خدا راانكار كنند ، پس آزادی اجتماعی را ترجيح دادند " . از نظر فلسفه اجتماعی اسلامی ، نه تنها نتيجه اعتقاد به خدا پذيرشحكومت مطلقه افراد نيست و حاكم در مقابل مردم مسؤوليت دارد ، بلكه ازنظر اين فلسفه ، تنها اعتقاد به خداست كه حاكم را |