عبادت و تزكيه نفس و . . . ولی برای حكمای الهی اين فكر مطرح نيست . از نظر آنان جوهر انسان " عاقله " انسان است . اصولا انسان واقعی همان عاقله انسان است و مابقی فروع و شاخههاست . كمال انسان عبارتست از كمال قوه عاقله و نظر به اينكه " قوه عاقله " دارای دو جنبه " نظری و عملی " است ، كمالش در جنبه نظری " حكمت " است يعنی دريافت حقايق اشياء آنچنان كه هستند ، و در جنبه عملی " عدالت " است . و مقصودشان از عدالت اينست كه بر وجود انسان عقل حاكم باشد و بس ، هيچ غريزه و قوه ديگری حاكم نباشد و همه محكوم قوه عقل باشند . افلاطون فرضيهای درباب اجتماع دارد كه متعتقد است اجتماع وقتی مدينه فاضله میشود كه " فيلسوفان حاكم باشند و حاكمان فيلسوف " . عين اين فرضيه را [ حكمای الهی ] در فرد پياده میكنند و میگويند فرد آنوقت سعادتمند است كه در وجودش فيلسوفی حا كم باشد و حاكمی فيلسوف . يعنی قوه عاقله كه قوه تفكر انسان است حاكم بر وجود انسان باشد نه قوه ديگری از قوا . در سخن حكما مساله وصول به حقيقت و . . . مطرح نيست . آنان سخنشان در فكر و انديشه است و نه قلب و روح . و راه آنها راه فهم و انديشه است ، از انديشهای به انديشه ديگر . مركب هم قوه عاقله است . با مركب عقل و منطق و استدلال اين راه را بايد طی كرد . گفتيم گروهی كمال انسان را در " محبت " میدانند و انسان كامل را كسی میدانند كه از " خود " نسبت به انسانهای ديگر " بيخود " شده باشد ، از خود رهانيده شده باشد ، ديگران را آنچنان دوست داشته |