همچنانكه هر دردی بر اساس يك مانع است . فلسفه لذتهای مادی روشن است: كارهای حكيمانهای در طبيعتند . ولی لذتهای معنوی چطور ؟ . اينكه من مثلا از نان خوردن فلان بچه يتيم لذت میبرم چه ربطی به من دارد؟ او خود لذت ببرد چرا من لذت ببرم ؟ اين لذت در اين صورت چيزی استشبيه لغو و پوچ يعنی حكمت و علتی در وجود من ندارد و بی دليل است . ولیاگر بگوئيم يك نوع همبستگی در نظام عالم هست و خلقت روی حكمت كارمیكند ، ميان من و ساير افراد يك وابستگی در متن خلقت هست و همه يكعضو يك پيكريم ، آنوقت من كه دنبال اين لذت میروم ، به دنبال امر پوچو بیهدف از سوی خود نمیروم ، دنبال يك اصل متقن در خلقت میروم . ولیاگر اين لذت تصادفی باشد و تصادفا من طوری ساخته شده ام كه از رسيدن خيربه ديگران لذت میبرم گو اينكه اين لذت برای من هيچ فلسفهای ندارد ، دراين صورت باز آخرش كار به پوچی و بیهدفی میكشد . يعنی طبيعت از كارخود هدفی نداشته و كار لغوی انجام داده است و من دارم بدنبال آن كار لغوطبيعت میروم و فی المثل خود را به عنوان سرباز برای دفاع از مردم بهخاطر لذتی كه میبرم ، فدا میكنم ، اما خود لذت چيست ؟ نمیدانم بلكهاينچنين ساخته شده ام ( مانند اينكه انسان گاه شش انگشتی ساخته میشود ). در اين صورت طبيعت كار پوچی انجام میدهد و كار من هم پوچ است ، واين ديگر ارزش و هدف نيست . اينكه هدف من بر اساس لذتی است كه بهغلط در من گذاشته شده است و آنچه هدف من در آن است [ يعنی |