حاكم ، اصل شدن است هيچكدام از اين دو اصل صحيح نيست . به عبارت ديگر اصل امتناع اجتماع نقيضين و اصل هوهويت كه بر انديشهقدما حكومت بیرقيبی داشته است ناشی از اصل ديگری بوده است كه آن نيزبدون چون و چرا بر انديشه قدما حكمرانی میكرده است و آن اصل ثبات است. با كشف بطلان اصل ثبات وسيله علوم طبيعی ، قهرا آن دو اصل نيزبیاعتبار است . آنچه گفتيم تصور بسياری از فلاسفه جديد - از هگل تا عصرحاضر - است . ولی ما میبينيم كه صدرالمتألهين از راه ديگر به بطلان اصل ثبات میرسد ،و حركتی كه او كشف میكند به معنی اين است كه طبيعت مساوی است با عدمثبات ، و ثبات مساوی است با تجرد . و در عين حال او هرگز مانند فلاسفهجديد نتيجه گيری نمیكند و نمیگويد چون طبيعت مساوی است با " شدن " وبه تعبير خود او مساوی است با سيلان و صيرورت پس اصل امتناع جمع و رفعنقيضين باطل است . او در عين حال كه " شدن " را نوعی جمع وجود و عدممیداند آنرا جمع نقيضين نمیشمارد . چرا ؟ علت مطلب اين است كه او اصلمهمتری را كشف كرده است و آن اين كه وجود و هستی در ذات خود تقسيممیشود به ثابت و سيال . وجود ثابت مرتبهای از هستی است ، نه تركيبی ازهستی و غير هستی ، و وجود سيال نيز مرتبهای ديگر از هستی است ، نهتركيبی از هستی و غير هستی . تركيب " شدن " از هستی و نيستی جمع مياندو نقيض نيست ، همچنانكه انسلاب شیء از نفس خود نيز نيست . |