كه هستی غير از چيستی است . از طرفی میدانيم كه اين كثرت ، يعنی دوگانگی ماهيت و وجود ، صرفاذهنی است ، يعنی در ظرف خارج ، هر چيزی دو چيز نيست . پس يكی از ايندو عينی و اصيل است و ديگری اعتباری و غير اصيل . البته اين بحث دامنه درازی دارد و غرض ما در اين كليات ، آشنائی بااصطلاح است . آنچه اينجا بايد بدانيم اين است كه مسأله اصالت وجود وماهيت سابقه تاريخی زيادی ندارد . اين مسأله در جهان اسلام ابتكار شدهاست . فارابی و بوعلی و خواجه نصيرالدين طوسی و حتی شيخ اشراق بحثی بهعنوان اصالت ماهيت و اصالت وجود طرح نكردهاند . اين بحث در زمان (ميرداماد ) ( اوائل قرن يازدهم هجری ) وارد فلسفه شد . ميرداماد اصالت ماهيتی بود ، اما شاگرد نامدارش " صدرالمتألهين "اصالت وجود را به اثبات رساند و از آن تاريخ همه فلاسفهای كه انديشهقابل توجهی داشتهاند اصالت وجودی بودهاند . ما در جلد سوم اصول فلسفه وروش رئاليسم نقش خاص عرفا و متكلمين و فلاسفه را در مقدماتی كه منتهیبه پيدايش اين فكر فلسفی برای صدرالمتألهين گشت تا اندازهای بيانكردهايم . ضمنا اين نكته نيز خوب است گفته شود كه در عصر ما ، فلسفهای رونقگرفته كه آن نيز گاهی به نام فلسفه اصالت وجود خوانده میشود و آن فلسفهاگزيستانسياليسم است . آنچه در اين فلسفه به نام اصالت وجود خواندهمیشود مربوط به انسان است و درباره اين مطلب است كه انسان بر خلافساير اشياء يك |