میبندد نوعی ديگر از وجود خوانده شود به نام وجود ديواری يا كاغذی . مااگر تصويرات ذهنی را به نوعی " وجود " برای شیء تصوير شده تعبير كنيمدر حقيقت يك " مجاز " به كار بردهايم نه حقيقت ، و حال اين كه سروكار فلسفه بايد با حقيقت باشد . ديگر اين كه مسأله وجود ذهنی در حقيقت مربوط به انسان است و يكی ازمسائل روانی انسانی است و چنين مسألهای میبايست در روانشناسی مطرح شودنه در فلسفه زيرا مسائل فلسفه مسائل كلی است و مسائل جزئی مربوط به علوماست . در پاسخ پرسش اول میگوييم كه رابطه صورت ذهنی با شیء خارجی ، مثلارابطه كوه و دريای ذهنی با كوه و دريای خارجی ، بسی عميقتر است از رابطهعكس كوه و دريای روی كاغذ يا ديوار ، با كوه و دريای خارجی . اگر آنچهدر ذهن است تنها يك تصوير ساده میبود هرگز منشأ آگاهی نمیشد همچنانكهتصوير روی ديوار منشأ آگاهی ديوار نمیگردد . بلكه تصوير ذهنی عين آگاهیاست . فلاسفه در مسأله وجود ذهنی به اثبات رسانيدهاند كه علت آگاهی ما بهاشياء خارجی اين است كه تصويرات ذهنی ما يك تصوير ساده نيست بلكهنوعی وجود يافتن ماهيت اشياء خارجی است در ذهن ما ، و از همين جا پاسخپرسش دوم نيز روشن میشود ، و آن اين كه هر چند مسأله تصويرات ذهنی ازيك نظر يك مسأله روانی انسانی است و از همان نظر بايد در علممعرفةالنفس مورد بحث قرار گيرد ، ولی از آن نظر كه ذهن انسان واقعا يكنشأه ديگر از وجود است و سبب میگردد كه هستی در |