رياضيات و طبيعيات هم بود . گروه اول كه بكلی منكر مابعدالطبيعه و منكر روش قياسی بودند و تنهاعلوم حسی و تجربی را معتبر میشناختند كم كم متوجه شدند كه اگر هر چه هستمنحصر به علوم تجربی باشد ( و مسائل اين علوم هم كه جزئی است يعنیمخصوص به موضوعات خاص است ) ما از شناخت كلی جهان كه فلسفه يامابعدالطبيعه مدعی عهدهدار آن بود بكلی محروم خواهيم ماند . از اينرو فكرجديدی برايشان پيدا شد و آن پايه گذاری ( فلسفه علمی ) بود . يعنیفلسفهای كه صد در صد متكی به علوم است و در آن از مقايسه علوم با يكديگرو پيوند مسائل آنها با مسائل ديگر و كشف نوعی رابطه و كليت ميان قوانينو مسائل علوم با يكديگر يك سلسله مسائل كلیتر بدست میآيد . اين مسائلكلیتر را به نام فلسفه خواندند . اگوست كنت فرانسوی و هربرت اسپنسرانگليسی چنين روشی پيش گرفتند . فلسفه از نظر اين دسته ، ديگر آن علمی نبود كه مستقل شناخته میشد چه ازنظر موضوع و چه از نظر مبادی ، زيرا آن علم موضوعش ( موجود بما هو موجود) بود و مبادیاش و لااقل مبادی عمدهاش بديهيات اوليه بود . بلكه علمیشد كه كارش تحقيق در فرآوردههای علوم ديگر و پيوند دادن ميان آنها واستخراج مسائل كلیتر از مسائل محدودتر علوم بود . فلسفه تحصلی اگوست كنت فرانسوی و فلسفه تركيبی هربرت اسپنسر انگليسیاز اين نوع است . از نظر اين گروه ، فلسفه ، علمی جدا از ساير علوم نيست ، |