درشتی و نرمی را ، سردی و گرمی را ، با همين حواس تشخيص میدهيم و شكنداريم كه عين حقيقت است و خطا نيست . همچنين عقل ما جايز الخطا است . منطق برای جلوگيری از خطای عقل دراستدلالاتش تدوين شده است . در عين حال اكثر استدلالات عقلی ما حقيقتاست . ما آنگاه كه مثلا قلمهای زيادی داد و ستد داريم و بدهيها را يك جاو بستانكاريها را جای ديگر جمع و از يكديگر تفريق میكنيم ، يك عمل فكریو عقلانی انجام میدهيم و اگر در حين عمل دقت كافی كرده باشيم شك نداريمكه حاصل جمع و تفريق ما عين حقيقت است . ولی " سوفيست " های يونانی كه قبلا هم از آنها ياد كرديم ، تفاوت "حقيقت " و " خطا " را منكر شدند و گفتند هر كس هر گونه احساس كند وهر گونه بينديشد برای او همان " حقيقت " است . آنها گفتند مقياس همهچيز انسان است . سوفيستها يا سوفسطائيان اساسا " واقعيت " را انكاركردند و چون " واقعيت " را انكار كردند ديگر چيزی باقی نماند تاادراكات و احساسات انسان در صورت مطابقت با آن " حقيقت " باشد ودر صورت عدم مطابقت " خطا " .اين گروه معاصر با سقراط اند . يعنی عصر سقراط مقارن است با پاياندوره سوفسطائيان . سقراط و افلاطون و ارسطو بر ضد اينها قيام كردند . پروتاگوراس وگورگياس دو شخصيت معروف سوفسطائی میباشند . در دورههای بعد از ارسطو ، در اسكندريه گروهی ديگر |