مسلط كند . از اينرو دنبال " علم تجربی " را گرفتند ، علمی كه بهتربرای انسان ابزار باشد و بدين ترتيب تمدن و صنعت و . . . را پيش بردند. البته اين پيشبرد درست است ولی بيش از مقداری كه به بشر فايدهرساندند ضرر زدند [ زيرا ] مسئله حقيقت و مسئله حكمت به عنوان يك كمال، و علم به عنوان يك كمال از قداست افتاد و كمال شمرده نشد . محبت كهخود ، كمال انسان شمرده میشد از قداست افتاد ، همه چيز مقدمه قدرت شد واين ، مسير بشريت را عوض كرد . از آنروز است كه بشريت هر چه هم ادعامیكند نمیتواند به هيچ معنويتی معتقد شود . اگر سخن از معنويت میگويد ،عملا بر خلاف آن رفتار میكند . قبلا گفتيم كه به فلسفه نيچه ايراد میگيرند و افكارش را افراطی میدانندكه حرفهای عجيبی هم زده است . ولی [ مطابق اين طرز فكر ] جای ايرادنيست . نيچه ركتر و صريحتر گفته است . اصولا لازمه تغيير مسير علم كه به وسيله بيكن و . . . صورت گرفت ، ايناست كه در اخلاق همان را بگوئيم كه نيچه گفته است . نتيجه منطقی راهی كهبيكن و . . . در پيش گرفتند كه علم را فقط در خدمت قدرت قرار داده وكمال انسان را صرفا در قدرت دانستند همين حرفهای نيچه در اخلاق و درمسائل اجتماعی است . |