خود را قبلا " متعهد " سازد ، به بهترين وجهی اصول اسلامی را تأييد كرد ،لهذا حكمت جدلی تدريجا به دست امثال خواجه نصيرالدين طوسی رنگ حكمتبرهانی و حكمت اشراقی گرفت و كلام تحت الشعاع فلسفه واقع شد .حكمت تجربی ، البته فوق العاده با ارزش است . اما عيب اين حكمت دوچيز ديگر است . يكی اين كه دائره حكمت تجربی محدود است به علوم تجربیو علوم تجربی محدود است به مسائل قابل لمس و قابل حس ، در صورتی كهنياز فلسفی بشر درباره مسائلی است بسی وسيعتر از آنچه در قلمرو تجربهقرار میگيرد . مثلا آنگاه كه درباره آغاز برای زمان ، و نهايت برای مكان ، و مبدأبرای علل بحث میكنيم ، چگونه میتوانيم در آزمايشگاه و زير ميكروسكپ بهمقصود خود نائل گرديم . لهذا حكمت تجربی نتوانست غريزه فلسفی بشر رااشباع كند و ناچار شد كه در مسائل اساسی فلسفی سكوت اختيار كند . ديگراين كه محدود بودن و وابسته به طبيعت بودن مسائل تجربی ارزش آنها رامتزلزل كرده است ، به طوری كه امروز مسلم است كه مسائل علمی تجربیارزش موقت دارد و هر لحظه انتظار منسوخ شدن آنها میرود . حكمتی هم كهمبنی بر آزمايشها باشد طبعا متزلزل است و در نتيجه يك نياز اساسی بشررا يعنی " اطمينان " و يقين را به بشر نمیدهد . اطمينان و يقين درمسائلی پيدا میشود كه " تجرد رياضی " يا " تجرد فلسفی " داشته باشند. معنی تجرد رياضی و تجرد فلسفی در فلسفه فقط قابل توضيح است .باقی میماند حكمت استدلالی و حكمت ذوقی . مسائلی كه |