میگيريم و مطالعات خود را درباره آن ( واحد ) كه شامل همه چيز استادامه میدهيم . ما اگر جهان را به يك اندام تشبيه كنيم میبينيم كه مطالعه ما دربارهاين اندام دو گونه است : برخی مطالعات ما مربوط است به اعضاء ايناندام ، مثلا سر يا دست يا پا يا چشم اين اندام ، ولی برخی مطالعات مامربوط میشود به كل اندام مثل اين كه آيا اين اندام از كی به وجود آمدهاست و تا كی ادامه میيابد ؟ و آيا اساسا ( كی ) درباره مجموع اندام معنیو مفهوم دارد يا نه ؟ آيا اين اندام يك وحدت واقعی دارد و كثرت اعضاءكثرت ظاهری و غير حقيقی است يا وحدتش اعتباری است و از حد وابستگیماشينی يعنی وحدت صناعی تجاوز نمیكند ؟ آيا اين اندام يك مبدأ دارد كهساير اعضاء از آن به وجود آمدهاند ؟ مثلا آيا اين اندام سر دارد و سراندام منشأ پيدايش ساير اعضاء است يا اندامی است بی سر ؟ آيا اگر سردارد ، سر اين اندام از يك مغز شاعر و مدرك برخوردار است و يا پوك وخالی است ؟ آيا تمام اندام حتی ناخن و استخوان از نوعی حيات و زندگیبرخوردار است و يا شعور و ادراك در اين اندام محدود است به برخیموجودات كه تصادفا مانند كرمی كه در يك لش مرده پيدا میشوند پيدا شدهاست و آن كرمها همانها است كه به نام حيوان و از آن جمله انسان خواندهمیشوند ؟ . آيا اين اندام در مجموع خود هدفی را تعقيب میكند و بسوی كمالو حقيقتی روان است يا موجودی است بیهدف و بیمقصد ؟ آيا پيدايش و زوالاعضاء تصادفی است يا قانون عليت |