( سوفيست ) يا دانشمند خوانند ( 1 ) . و از اينرو خود را ( فيلسوف )يعنی دوستدار دانش خواند . تدريجا كلمه فيلوسوفيا ، بر عكس كلمهسوفيست كه از مفهوم دانشمند به مفهوم مغالطه كار سقوط گرفت ، از مفهومدوستدار دانش به مفهوم دانشمند ارتقاء يافت و كلمه فلسفه نيز مرادف شدبا دانش . عليهذا لغت فيلسوف به عنوان يك لغت اصطلاحی ، قبل از سقراطبه كسی اطلاق نشده است و بعد از سقراط نيز بلافاصله به كسی اطلاق نشده .لغت فلسفه نيز در آن ايام هنوز مفهوم مشخص نداشته است و میگويند ارسطونيز اين لغت را بكار نبرده است و بعدها اصطلاح فلسفه و فيلسوف رايج شدهاست . در اصطلاح مسلمين : مسلمين اين لغت را از يونان گرفتند ، صيغه عربی از آن ساختند و صبغهشرقی به آن دادند و آن را به معنی مطلق دانش عقلی بكار بردند .فلسفه در اصطلاح شايع مسلمين نام يك فن خاص و دانش خاص نيست ، همهدانشهای عقلی را در مقابل دانشهای نقلی از قبيل لغت ، نحو ، صرف ،معانی ، بيان ، بديع ، عروض ، تفسير ، حديث ، فقه ، اصول ، تحت عنوانكلی فلسفه نام میبردند . و چون اين لغت مفهوم عامی داشت ، قهرا فيلسوفبه كسی اطلاق میشد كه جامع همه علوم عقلی آن زمان ، اعم از الهيات وپاورقی : ( 1 ) تاريخ فلسفه دكتر هومن جلد اول ، صفحه . 169 |