3 - در منطق ارسطويی ارزش عمده از آن قياس است ، و قياس از دومقدمه تشكيل میگردد . مثلا قياس اقترانی از صغرا و كبرا تشكيل میشود .قياس ، مفيد فايدهای نيست ، زيرا اگر مقدمتين قياس معلوم باشد نتيجهخود بخود معلوم است و اگر مقدمتين مجهول باشد نتيجه مجهول است ، پسفايده قياس چيست ؟ جواب اين است كه صرف معلوم بودن مقدمتين كافینيست برای معلوم بودن نتيجه . نتيجه آنگاه معلوم میگردد كه مقدمتين "اقتران " پيدا كنند . اقتران كه مولد نتيجه است نظير آميزش جنسی نر وماده است كه بدون آميزش ، فرزند پديد نمیآيد . چيزی كه هست اگر اقترانبه طرز صحيحی صورت گيرد نتيجه درست است و اگر به طرز ناصحيحی صورتگيرد نتيجه غلط به دست میآيد . كار منطق اين است كه اقتران صحيح را ازاقتران ناصحيح باز مینمايد . 4 - در قياس اگر مقدمتين درست باشد نتيجه درست است ، و اگر مقدمتينغلط باشد نتيجه خواه ناخواه غلط است ، پس اين منطق نمیتواند تأثيری درتصحيح خطاها داشته باشد زيرا درست و نادرست بودن نتيجه صرفا تابع درستو نادرست بودن پاورقی : > كردند از افراط به تفريط گرائيدند . گمان كردند كه جز استقراء وتجربه راهی برای كسب و تحصيل معلومات نيست يعنی راه قياس را به كلینفی كردند . ولی بعد از دو سه قرن روشن شد كه هر يك از قياس و استقراءو تجربه ( كه به قول ابن سينا مخلوطی است از اين دو ) در جای خود مفيد ولازم است و آنچه مهم است شناخت موارد استفاده از اينها است . اينجااست كه علمی بسيار مفيد به وجود آمد به نام " متدولوژی " يا " روششناسی " كه محل استفاده هر يك از اين روشها را روشن میكند . اين علمهنوز مراحل اوليه خود را طی میكند . |