بايد كلاه او و نفر اول هر دو سفيد باشد و يا يكی سفيد و يكی قرمز ، و چونديد كه كلاه نفر اول قرمز است ، كشف كرد كه كلاه خودش سفيد است . يعنیاز علم به اين كه هر دو كلاه قرمز نيست ( اين علم از گفته نفر سوم پيداشد ) و علم به اين كه كلاه نفر اول قرمز است ، كشف كرد كه كلاه خودشسفيد است . و علت اين كه نفر اول توانست كشف كند كه رنگ كلاه خودش قرمز استاين است كه از گفته نفر سوم علم حاصل كرد كه كلاه خودش و كلاه نفر دوم هردو قرمز نيست ، و از گفته نفر دوم كه گفت كلاه من سفيد است علم حاصلكرد كه كلاه خودش سفيد نيست ، زيرا اگر سفيد میبود نفر دوم نمیتوانسترنگ كلاه خودش را كشف كند . از اين دو علم ، برايش كشف شد كه كلاهخودش قرمز است . اين مثال اگر چه يك معمای دانش آموزانه است ، ولی مثال خوبی استبرای اينكه ذهن در مواردی بدون دخالت مشاهده ، صرفا با عمل قياس وتجزيه و تحليل ذهنی به كشف مجهولی نائل میآيد . در واقع در اين موارد ،ذهن ، قياس تشكيل میدهد و به نتيجه میرسد . انسان اگر دقت كند میبينددر اين موارد ذهن تنها يك قياس تشكيل نمیدهد بلكه قياسهای متعدد تشكيلمیدهد ، ولی آنچنان سريع تشكيل میدهد و نتيجه میگيرد كه انسان كمتر متوجهمیشود كه ذهن چه اعمال زيادی انجام داده است . دانستن قواعد منطقی قياساز همين جهت مفيد است كه انسان راه صحيح قياس به كار بردن را بداند ودچار اشتباه كه زياد هم رخ میدهد نشود . |