من جز با همان ذخيرههای موجود خودش - دكتر مدرسی و نسخه دكتر مدرسی وصدای پای دكتر مدرسی - با چيز ديگری تماس نداشت ، همان خيالات يعنیآنچه در حافظه من بود به صورت يك امر مبصر در مقابل چشم من مجسم میشد .پس اصل مطلب چيزی نيست كه قابل انكار باشد . پس چه مانعی دارد كهپيامبر واقعيت حقيقتی را در جهان ديگر ببيند ( ببيند يعنی تماس بگيرد ،تعبير ديگر نداريم ) و آنچه كه در آنجا ديده است در چشمش واقعا مجسمبشود . نگوييد پس معلوم میشود جبرئيل يك امر خيالی است ، نه ، خيالآنوقت است كه انسان يك چيزی را ببيند و هيچ واقعيت نداشته باشد . ولیبحث اين است كه آنچه شما میبينيم د يك وقت واقعيتش در ماده و طبيعتموجود است و يك وقت در ماوراء طبيعت . يك وقت در ماوراء طبيعتوجود دارد ، بعد او سبب میشود كه در ابصار شما رؤيت پيدا شود ، و يكوقت در ماوراء طبيعت شما با آن تماس پيدا میكنيد ، باز همان در ابصارشما میآيد مجسم میشود . در هر دو حال واقعيت دارد . شما با يك امرواقعی در تماس هستيد ، منتها يك وقت امر واقعی شما در بيرون طبيعتاست و يك وقت در داخل . من نمیگويم - البته نبايد هم ادعا كرد - كه اين فرضيه صد در صد تماماست ، و در اين زمينه هنوز خيلی حرفها گفتهاند كه چطور میشود كه قبلا [پيغمبر ] ملك را به صورت انسان میبيند ، و چطور میشود كه آنچه كه در آنجهان میبيند بعد در پرتو او اين جهان را میبيند با يك حقايقی ، بعد اينبه صورت يك كلام يا به صورت يك كتاب برای او مجسم میشود ؟ اينهامربوط به حرفهايی است كه در اين زمينهها گفتهاند . به هر حال ما درباب وحی ، اين چند چيز را حتما بايد قبول كنيم ، يكیمسأله درونی بودن به اين معنا كه ما عرض میكنيم يعنی به معنی اينكه اينرا از راه يك قوه مرموز باطنی تلقی میكند نه از راه حواس معمولی ، كهاين را اصطلاحا قرآن میگويد " قلب " ، [ در ] اصطلاح عرفان هم میگويند" قلب " . قلب اينجا البته يعنی باطن . میگويند كسی دل داشته باشد يانداشته باشد ، مقصود اين دل نيست . اين دل را همه دارند . " « لمن كانله قلب »" ( 1 ) هر كس دل داشته باشد . هر كس يك روح صحيحی داشتهباشد . مسأله بيرونی بودنش هم به اين معناست كه واقعا با جهان ديگریتماس پيدا كرده و جهان ديگری واقعا وجود دارد . پاورقی : . 1 ق / . 37 |