تجربه اتحادی ، اتحاد هم يعنی اتحاد با خدا ، اتصال با خدا ) تمايل به آندارد كه از حدود خود لبريز شود و در پی يافتن فرصتهايی است كه نيروهایزندگی اجتماعی را از نو توجيه كند يا شكل تازهای به آنها بدهد ( 1 ) . درشخصيت وی مركز محدود زندگی در عمق نامحدود خود فرو میرود ( 2 ) ، تنهابه اين قصد كه بار ديگر با نيروی تازه ظاهر شود ( 3 ) و كهنه را براندازدو خط سيرهای جديد زندگی را آشكار سازد " . تا اينجا مقدمه بحثش بود . ويليام جيمز سخنی دارد از نظر روانشناسی كههمين مطلب را ذكر میكند . او معتقد است كه " من " ها - يعنی روحها -كه از هم جدا هستند ( الان من غير از شما هستم ، شما غير از ايشان هستيد ،ايشان غير از آن آقای ديگر هستند ) يك راهی از باطن ميان روحها وجوددارد كه اين [ راه ] گاهی بسته است و گاهی باز میشود . ممكن است يكوقتروحی از همان عالم ارواح و از آن درون ، روزنهای پيدا كند به روح ديگر وحتی محتويات آن روح را بخواند و بداند و متوجه بشود . اين حرف را درسير حكمت در اروپا هم نقل شده و عرفای خودمان زياد روی آن تكرار دارند وحتی يكی از علمای بزرگ معاصر كه مدتی هم به اصطلاح اهل سير و سلوك بود وبرای خودش اين جور قضايا پيش آمده است نقل میكرد كه يك وقت برای مناين حالت پيش آمد كه خودم را با يك شخصی كه در ششصد هفتصد سال پيشزندگی میكرد يكی میديدم ، اصلا خودم را او میديدم و تمام كارهای او را كار پاورقی : . 1 حرف عرفا را به اين عبارت گفته . عرفا اصطلاحی دارند ، میگويند "سير من الخلق الی الحق " میگويند كسی كه اهل سير و سلوك است ابتدا ازخلق به حق سير میكند . بعد اصطلاح ديگری دارند ، میگويند " سير بالحق فیالحق " ، بعد كه رسيد به آنجا ، به وسيله خود حق در حق سير میكند يعنیمعارفی از صفات ربوبی و اسماء الهی و از چيزهايی كه مربوط به دنيایديگری است در آنجا كشف میكند . آنگاه میگويند در اينجا - به فرض اينكه برسد - بعضی در همان جا مجذوب میمانند و هرگز بر نمی گردند ولی بعضیديگر از آنجا حالت بازگشت پيدا میكنند ، باز میكردند به سوی مردم برایرهبری و دستگيری مردم ، آن را میگويند " سير من الحق الی الخلق " .میگويند نبوت سير من الحق الی الخلق است يعنی پس از آن است كه [ نبی] به حق واصل شده ، از حق دو مرتبه بازگشت به سوی مردم كرده برای سوقدادن مردم . اين را به اين تعبير امروزی ذكر كرده و بيشتر جنبه اجتماعیمیدهد ، برخلاف عرفا كه جنبههای فردی [ را ] میگيرند او جنبههای اجتماعیهم میدهد . . 2 میخواهد بگويد حيات ما يك حيات محدودی است . دريايی را شما درنظر بگيريد كه از آن دريا يك جوی باريكی باز شده و يك درياچه كوچك ياحوضچهای در كنار آن باشد ، اين میشود حيات محدود ما ، و ممكن است راههم بسته باشد يا راه باز باشد ، ولی ممكن است كسی بخواهد از اين حياتبه آن حيات نامحدود اتصال پيدا كند . . 3 از حالت شخصی میرود و در خداوند كأنه غرق میشود برای اينكه بازبرگردد به حالت عادی . |