هست ، چون در " جا " بودن معنايش محدود بودن است . " « و هو معكماينما كنتم »" ( 1 ) هر جا باشيد او خودش با شماست . خدا را چقدر بااشياء میداند ! اشياء را با خدا نمیداند ولی خدا را با اشياء میداند . "« و نحن اقرب اليه من حبل الوريد »" ( 2 ) [ ما به انسان از خودشنزديكتر هستيم ] . " « ان الله يحول بين المرء و قلبه »" ( 3 ) خدابين انسان و دل انسان كه همان شخصيت انسان است ، بين خودش و خودشحائل میشود ، از خودش به خودش نزديكتر است . در بعضی آيات ، هرچه حسن است و هر چه كمال است و هر چه جمال استمیگويد همه چيز از خداست ، اصلا غير خدا چيزی ندارد يعنی غير خدا هر چهدارد از خدا دارد ، پس هر چه هست از خداست ، كه اين خودش يك منطقعجيبی است : " « له الاسماء الحسنی »" ( 4 ) قاعدهای است در عربيت ،میگويند : " تقديم ما هو حقه التأخير يفيد الحصر " يعنی چيزی را كهبايد مؤخر باشد اگر مقدم بداريم افاده حصر میكند . در فارسی هم همين طوراست . مثلا يك وقت میگوييم " آقای زيد در مسجد است " يعنی آقای زيددر مسجد است ، ممكن است آقای عمرو هم در مسجد باشد ، و يك وقتمیگوييم " در مسجد آقای زيد است " يعنی آن كه در مسجد است آقای زيداست . آنوقت محدود و منحصر میشود كه آن كه در مسجد است منحصرا اوست ." « له الاسماء الحسنی »" ( نه " الاسماء الحسنی له " تمام شؤونكماليه از آن اوست و بس . " « ان الله هو الحق المبين »" ( 5 ) حق مطلق فقط اوست ، يعنی هرچيزی هر حقيتی كه دارد از ناحيه اوست ، حق واقعی اوست و حقی هم كهديگری دارد باز مال اوست . حيات هم انحصار دارد به او : " « هو الحی " ( 6 ) . " « و هو العليم القدير »" ( 7 ) علم منحصرا از آن اوست ، قدرتمنحصرا از آن اوست . " پاورقی : . 1 حديد / . 4 . 2 ق / . 16 . 3 انفال / . 24 . 4 طه / . 8 . 5 نور / . 25 . 6 بقره / . 255 . 7 روم / . 54 |