آن طرز تفكر فلسفی - كه كار معجزه را مشكل میكند - اين است كه از يك طرف قانون عليت را به طور كلی و عمومی میپذيرند ، يعنی میگويند هر چيزی كه در جهان به صورت پديده پيدا شد ، بدون علت امكان ندارد . هيچ پديدهای درجهان بدون علت محال است به وجود بيايد . البته علم نمیتواند بگويد " محال است به وجود بيايد " ، علم میگويد تا حالا من نديدهام به وجود بيايد . تازه علم میگويد " يك پديده بدون مقدمه ( بدون سابقه " ، نمیتواند بگويد " علت " ، ولی فلسفه میخواهد ادعا كند كه هيچ پديدهای بدون علت امكان ندارد وجود پيدا كند . اين يكی . دوم : قائل است به اصلی به نام " سنخيت ميان علت و معلول " و اصل سنخيت می گويد درست است كه هر پديدهای بدون علت به وجود نمیآيد اما اينطور نيست كه هر چيزی كه ما نام " علت " رويش بگذاريم صلاحيت داشته باشد كه هر معلولی از آن پيدا بشود ، بلكه هر علتی فقط صلاحيت برای يك معلول خاص را دارد و هر معلولی امكان پيدايش از يك علت معين را دارد و بس . اسم اين را میگذارند " اصل سنخيت ميان علت و معلول " . وقتی كه اصل عليت را با اصل سنخيت ميان علت و معلول پذيرفتيم ، آن وقت مجبوريم بگوييم كه هر معلول خاص فقط از علت خاص خودش امكان صدور دارد و بس ، و هر علت خاص فقط معلول خاص خودش [ را ايجاد میكند ] و بس ، و چون پايه اين سخن يك فكر فلسفی است ، شما نمیتوانيد آن را نقض كنيد بگوييد من میتوانم نشان بدهم گاهی يك معلول از چند علت پيدا میشود ، مثل اينكه در قديم میگفتند كه حرارت از آتش پيدا میشود ، از خورشيد پيدا میشود ( كه آنها خورشيد را از غير نوع آتش میدانستند و میگفتند عنصر جداگانه است ) ، از حركت هم پيدا میشود . حركت يك عرض است ، آتش يك جوهر است . عرض و جوهر كه از يك مقوله نيستند . خورشيد از يك عنصر است و آتش عنصر ديگری است . میگفتند كه فرضا ما نتوانيم علت واقعی را كشف كنيم بايد بفهميم اينجا آتش از آن جهت كه آتش است علت نيست ، خورشيد هم از آن جهت كه خورشيد است علت نيست ، خورشيد هم از آن جهت كه خورشيد است علت نيست ، حركت هم از آن جهت كه حركت است علت نيست ، حتما يك امر واحدی در اينجا و جود دارد كه اين معلول واحد را به وجود میآورد ولو ما تشخيص ندهيم آن علت واحد چيست . اين مطلب است كه كار توجيه معجزه را مشكل میكند . وقتی گفتيم كه چنين رابطه زنجيری و قطعی ميان اشياء وجود دارد ، آن وقت میگوييم كه چطور معجزه |