رفتم پيش يكی از جوكيها ، او شروع كرد به زبان فارسی با من صحبت كردنو من تعجب كردم . به من گفت " برادرت محمد ( آن وقت من در لاهيجانبودم ) رفته مشهد آخوند شده " ( میگفت اين برای برادر من و برای خود منبسيار عجيب بود . خودش میگفت تا وقتی كه ديپلمم را گرفتم اصلا لا مذهببودم . بعد هم رفته بود در مشهد و به چنگ مردی به نام " گلكار "افتاده بود ، گلكار هم كارهايی نظير هيپنوتيزم داشته و بیدين ترش كردهبود ، بعد خود گلكار برگشته بود ديندار شده بود ، محققی هم به تبع اوديندار شده بود و بعد آمده بود معمم هم شده بود كه میگفت اين برای برادرمن فوقالعاده عجيب بود كه آخر من كجا و آخوند شدن كجا ! ) . بعد ، ازسرگذشتهای گذشتهاش به او گفته بود و راجع به آيندهاش هم چيزهایفوقالعاده عجيب گفته بود . به قدری به حرفهای او ايمان داشت كه حدنداشت و فقط يك قضيه دروغ از آب درآمد و آن قضيه عمرش بود . بهبرادرم گفته بود تو - مثلا - شصت و هفت سال عمر خواهی كرد . از بس بهساير حرفهايی كه او گفته بود يقين پيدا كرده بود به اين قضيه هم يقينداشت ، میگفت من اگر سرم را زير سنگ بكنند نمیميرم ، بعد از شصت وهفت سال هم هيچ قوهای نمیتواند مرا نگه دارد ، قطعا میميرم . همين سببشد كه او مريض میشد معالجه نمیكرد و به آن سن هم نرسيد و مرد ، اين يكیخلاف درآمد . میخواهم بگويم كه وجود چنين نيروهايی حكايت میكند از همان اصلی كه مااز آقای طباطبايی نقل كرديم كه : اگر در بشر ايمان به چيزی پيدا شود ،اگر اراده به چيزی پيدا شود ، خيلی كارهای خارقالعاده میتواند انجام بدهد، منتها اينكه شما میبينيد در حال خواب مصنوعی انسان اين كار را میكند ودر شعور ظاهر نمیكند ، چون شعور ظاهر ما تابع اين قوانين ظاهری است كهما میبينيم . ما با شعور ظاهر نمیتوانيم به چيزی ايمان پيدا كنيم و آن راباور كنيم ، اين است كه نمیكنيم . تا شعور ظاهر هست نمیشود . شعور ظاهررا كه آن القاء كننده از مامیگيرد هر چه كه القاء كند بدون چون و چرامیپذيريم يعنی بدون چون و چرا باور و يقين میكنيم ، چون يقين و باورمیكنيم انجام هم میدهيم . آنوقت افرادی كه شعور ظاهرشان هم به هماناندازه شعور باطن به حقيقتی ايمان پيدا كند و معتقد شود و يقين پيدا كند، ديگر مانع و رادعی [ در مقابل آنها نخواهد بود ] ، البته نمی خواهمبگويم هيچ چيزی ، شايد بعضی موانع باشد ولی خيلی از سدهايی را كه پيشروی او وجود دارد میشكند . |