علت ، ديگر مقصودمان بيماری نيست ، مقصودمان يك مفهوم عام است . اينمال اهل علم و علماء و فلاسفه . در دريافتهای انبياء هم يك چنين چيزیاست يعنی آنچه آنها دريافت میكنند يك نوع معانیای است كه قبلا در ميانمردم وجود نداشته كه لفظ داشته باشد . لفظ جديد وضع كردن هم كه اين دردرا دوا نمیكند چون لفظ جديد را ميان دو نفر بايد وضع كرد كه هر دوبا معنیآشنا باشند . ناچار از همان الفاظ متداول ، نزديكترين الفاظ را برای اينمعنی انتخاب میكنند . ما اگر بخواهيم به آن معنی نزديك شويم - ما هم كهبه آن معنی مستقيما آشنايی نداريم - بايد ببينيم از مجموع مواردی كه بهكار بردهاند چه درك میكنيم و چه میفهميم . در لغت ، معنی " وحی " هرالقاء محرمانه و مخفيانه و پنهان را میگويند ، القاء مرموز ، مثل اينكهاگر يك نفر به يك نفر ديگر به صورت نجوا و مخفی كه كسی نفهمد ، مطلبیرا القاء كند ، اين را در عرف مثلا میگفتهاند وحی . پس ، از معنی لغوی ،آن مقداری كه در اينجا منظور هست همين جنبه مخفی بودن و مرموز بودنشاست نسبت به افهام ساير مردم . موارد استعمال وحی در قرآن نظر اقبال درباره وحی حالا موارد استعمال ( از همينها انسان خيلی چيزها میتواند كشف كند ) :قرآن وحی را اختصاص نداده به آنچه كه به انبياء به اصطلاح گفته میشود كهما اصطلاحا " نبوت " میگوييم ، وحی را تعميم داده به يك معنا در همهاشياء . اقبال لاهوری در كتاب احياء فكر دينی در اسلام عبارت خوبی دارد (آقای آرام ترجمه كردهاند و كتاب خوب و عميقی است ) . اقبال مرد متفكریبوده يعنی از خودش ابتكار داشته . ابتكارهايش مورد توجه است گو اينكهاطلاعاتش مخصوصا در مسائل اسلامی خيلی وسيع نبوده ، ولی انصافا بايد تصديقكرد كه مرد صاحب فكری بوده است . اقبال خودش در عين حال يك مشربعرفانی دارد ، به مسائل عرفانی و سير و سلوك عرفانی و مكاشفات عرفانیسخت معتقد است ، آن عرفان را " خود آگاهی باطنی " مینامد . حالاعبارتهايش را میخوانم . اگر چه قسمتهايی از آن مربوط به بحث ما نيستولی همه آن را میخوانم : " پيغمبری را میتوان همچون نوعی از خود آگاهی باطنی تعريف كرد كه درآن تجربه اتحادی ( چون حالت عرفانی يك حالت تجربه شخصی است اسمش راگذاشته |