يعنی آن جهان قاهر بر اين جهان است و در واقع آنچه در اين جهان استسايه آن جهان است و به تعبير فلسفی معلول [ آن جهان است ] . میگويندروح انسان صعود میكند . درباب وحی ، اول صعود است بعد نزول . ما فقطنزول وحی را كه به ما ارتباط دارد میشناسيم ولی صعودش را نه . اول روحپيغمبر صعود میكند و تلاقیای ميان او و حقايقی كه در جهان ديگر هست صورتمیگيرد ، كه ما آن كيفيت تلاقی را نمیتوانيم توضيح دهيم ولی همانطوری كهشما از طبيعت گاهی يك صورت حسی را میگيريد بعد در روحتان درجاتشمیرود بالا و بالا حالت عقلانيت و كليت به خودش میگيرد ، از آن طرف روحپيغمبر با يك استعداد خاصی حقايق را در عالم معقوليت و كليتش میگيردولی از آنجا نزول میكند میآيد پايين ، از آنجا نزول میكند در مشاعرپيغمبر میآيد پايين ، لباس محسوسيت به اصطلاح به خودش میپوشاند و معنیاينكه وحی نازل شد همين است ، حقايقی كه با يك صورت معقول و مجرد ، اودر آنجا با آن تلاقی كرده ، در مراتب وجود پيغمبر تنزل میكند تا به صورتيك امر حسی برای خود پيغمبر در میآيد ، يا امر حسی مبصر و يا امر حسیمسموع . همان چيزی را كه با يك نيروی خيلی باطنی به صورت يك واقعيتمجرد میديد بعد چشمش هم همان واقعيت را به صورت يك امر محسوسمیبيند . بعد واقعا جبرئيل را با چشم خودش میبيند . اما با چشمش هم كهمیبيند ، از آنجا تنزل كرده آمده به اينجا ( كه در اينجا توضيحات زيادیدارد . اينها با اين طريق خواستهاند هم جنبه درونی بودن ، هم جنبه بيرونی بودنو هم جنبه الهی بودن [ وحی ] را توجيه كنند . اما درونی است چون از راهحواس نيست ، از راه قلب و باطن تماس پيدا شده . و اما معلم داشته چونواقعا تماس پيدا شده ، منتها میگويند آخر چرا انسان بايد فكر كند كه منتماس با معلم كه میگيرم فقط با اين چشم ، با اين گوش ، با يك انسانمادی بايد باشد . اين ، نوع ديگری از تماس است . واقعا معلم داشته .مستشعر هم بوده . مثل اينكه انسان در عالم خواب با يك نيروهای ديگریمیبيند ، با يك نيروهای ديگر میشنود . اين مسأله خواب هم خيلی عجيباست . وقتی آدم خواب میبيند غير از اين است كه در عالم خواب تصور كند، در عالم خواب میبيند . با اينكه چشم كار نمیكند ، در عالم خوابمیبيند . وقتی بيدار میشود يادش میآيد كه در عالم خواب ديد ، عين حالتابصاری كه در عالم بيداری رخ میدهد ( از جنبه روانی نه از جنبه فيزيكی ). از جنبه روانی شما الان در بيداری داريد |