نهايی بوده است كه اين دستگاه را به وجود آورده . اما قرآن اصلا به اينمطلب قناعت نمیكند ، همينطور كه میخواهد بگويد در پشت سرت يك قدرتاساسی است كه تو را و همه عالم را به وجود آورده است ، عمده اين استكه میگويد اين جلوی روی تو كه به آن سو داری میروی باز به سوی او داریمیروی ، از او آمدهای و به سوی او میروی ، و بالاتر اينكه قرآن مخصوصااصرار دارد كه بگويد همه چيز به سوی او میرود : " « ا فغير دين اللهيبغون و له اسلم من فی السموات و الارض »" ( 1 ) چه میگويند اينها ؟ !اينها غير از دين خدا چيز ديگری را میخواهند و حال آنكه هر چه هست و هركه هست ، بالا و پايين ، تسليم راه اوست ؟ " « ان كل من فی السموات والارض الا اتی الرحمن عبدا » " ( 2 ) ای بشر تو از عبوديت او میخواهیسرپيچی كنی و حال آنكه هر كه هست و هر چه هست عبد و بنده و مطيع اوهستند و هر كاری كه میكنند فرمان او را میبرند ؟ اين خورشيد مسخر اوست واين ماه مسخر اوست و اين ستارگان همه مسخر او هستند و همه چيز مسخراوست . خدا را به شكل بسيار زيبايی توصيف میكند به گونهای كه او را شايستهدلبستگی بشر معرفی میكند بهطوری كه ساير دلبستگيها و وابستگيهای بشر رااز بشر میگيرد و پيوندش را با او برقرار میكند : " « لا اكراه فی الدينقد تبين الرشد من الغی فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسكبالعروه الوثقی »" ( 3 ) . پيوندهای ديگر را میبرد و اين يك پيوند رامتصل میكند . به تعبيری كه امروزپسند است خدا را به صورت يك ايده مطلقبرای بشر معرفی میكند و لهذا در زندگی اجتماعی پايه و مبنای ايدئولوژیبشر قرار میگيرد . خدای فيلسوفان اصلا چنين صلاحيتی نداشته و نمیتوانستهچنين چيزی باشد . چنين منطقی كه خدا را به يك شكل زيبا و به شكلشايستهترين محبوب و شايستهترين مطلوب معرفی میكند از مختصات انبياءالبته به زبان قرآن يعنی از مختصات قرآن است . چرا ارسطو و افلاطون وسقراط اين جور بيان نكردهاند ؟ آنها كه خيلی فيلسوف و دانشمند بودند ،در يك فرهنگ عظيم پرورش پيدا كرده بودند ، چرا ما به چنين جملههايی دركلمات آنها برخورد نمیكنيم ؟ چون آنها با پاورقی : . 1 آل عمران / . 83 . 2 مريم / . 93 . 3 بقره / . 256 |