عجيب بود . نمیدانم خودشان را گفتند يا برادرشان كه در آن جلسه حضورداشتند ( اين داستان قول آن كسانی را كه میگويند ارتباط با روح واقعیهست تأييد میكند ) . به او [ يعنی به آن روح ] گفتند شما يك علامتیبدهيد به پسرتان ( نگفتند تو از پدرت علامتی بخواه . اگر اينطور بود كمیساده میشد چون اين فكر میكرد ، میگفتيم فكر اين منتقل شد به او ) . اويك چيزی گفت و اينها نوشتند . خودشان نفهميدند . اين كلمه در آمد : "زنجير " . گفتند ما كه نمیفهميم ، میگويد زنجير . گفت من فورا فهميدماين قضيه حقيقت دارد . گفتم اين راست است . میگفت پدر من زنجيریداشت كه با آن وقتی كه الاغ سواری میكرد الاغش را میراند . بعدها هم كهالاغ نداشت آن زنجير هميشه همراهش بود . گاهی افرادی را كه میخواستكتك بزند با آن زنجير كتك میزد و خودش میگفت من تجربه دارم هر كسی كهاز اين زنجير من كتك خورده به يك مقامی رسيده . شوخی بابای ما اين بودكه میگفت قدر اين زنجير من را بدانيد ، اين زنجير من به تن هر كسی خوردهبه يك مقامی رسيده . و اين كلمه " زنجير " كه بابای ما برای زنجيرخودش يك احترامی قائل بود يك حسابی بود ميان ما بچه ها . تا گفتزنجير ، ما فهميديم علامت درستی است . قضيه ديگری باز آقای مهندس تاج برای من نقل كردند كه البته اينها درحدود خيلی بالا نيست . يك كسی را اسم بردند كه كارهای منيتيزم رامیدانست . گفت من يك روز رفتم با او صحبت كردم ، گفت من اين كار راكنار گذاشتهام ولی بعد رفت سر ميزش نشست و يك چيزی نوشت داخل ميزشگذاشت ، بعد به من گفت بيا بنشين اينجا . آمدم نشستم . بعد دستش راگذاشت روی دست من و به من گفت هر عددی دلت میخواهد انتخاب كن وبنويس . من عدد 7 را انتخاب كردم . كاغذ را از داخل ميزش درآورد ديدمعدد 7 را نوشته . بعد گفت كه يك چيز ديگر را انتخاب كن باز من يكچيزی انتخاب كردم . و او ميزش را باز كرد ديدم همان است كه من انتخابكردهام . البته ايشان همين جور توجيه میكردند كه او قبلا اينها را نوشته ،بعد كه دستش را روی دست من گذاشته ، اراده من و فكر من - و به تعبيریكه اين آقايان میكنند شعور باطن من - را تحت اختيار میگيرد . حالا آنچطور میشود ، شايد خود او هم نمیدانسته ، مثلا يك جريان الكتريكی در بينهست ، بالاخره يك چيزی اينجا وجود دارد به طوری كه هر چه كه او میخواستمن اراده میكردم . او به من میگفت تو هر عددی كه دلت میخواهد اختيار كن، من هم به خيال خودم هر عددی كه دل خودم |