به اين صورت بيان میكند ( خيلی شعر عالیای هم هست ) ، میگويد :
و اعانقها و النفس بعد مشوقه |
اليها و هل بعد العناق تدانی |
میگويد دارم با او ( معشوقه ) معانقه میكنم و باز میبينم همين جور نفسبه او اشتياق دارد . مگر از معانقه نزديكتر هم چيزی وجود دارد ؟ !میخواهد بگويد اگر دو جسم يكديگر را به سوی هم میكشند ديگر حالا رسيدهاند، وقتی كه [ اين امر ] به غايتش رسيده است ديگر بايد پايان بپذيرد .
و الثم فاها كی تزول حرارتی |
فيزداد ما القی من الهيجان |
میگويد لبهايش را میبوسم برای اينكه حرارتم زايل شود ، میبينم افزايشپيدا میكند و هی زيادتر میشود . حال آن نتيجه فلسفیای كه میخواهد بگيرداين است ، میگويد :
كأن فؤادی ليس يشفی غليله |
سوی ان يری الروحان يتحدان |
( 1 ) امكان ندارد كه اين آتش درونی من فرو بخوابد مگر آنگاه كه دو روح بايكديگر متحد گردند . پس اين نظريه ، نظريهای است كه عشق را تقسيم میكند به عشق جسمانی وعشق نفسانی ، يعنی به نوعی عشق قائل است كه هم از نظر مبدأ با عشقجسمانی متفاوت است يعنی مبدأش جنسی نيست ، ريشهای در روح و فطرتانسان دارد و هم از نظر غايت با عشق جنسی متفاوت است چون عشق جنسی بااطفاء شهوت خاتمه پيدا میكند ، ولی اين عشق در اينجاها پايان نمیپذيرد .اين هم يك نظريه . ما عجالتا نمیخواهيم در مقام آن بحثهای فلسفی و
پاورقی : . 1 اسفار اربعه ، ج 7 ، ص . 179