زندگی را برای خودش حل میكرده ، با اعتقاد به بهشت و اعتقاد به اينكهاگر اينجا ما ناراحتی میكشيم در عوض بهشتی است ، ناملايمات را برایخودش آسان میكرده ، و از اين قبيل ، . . . نقد و بررسی باز میگردم به آن نكتهای كه در ابتدا گفتم . شايد هم آن را درست توضيحندادم . يك اصطلاحی دارند علمای " اصول " ما ، میگويند كه فلان دليل برفلان دليل ديگر حكومت دارد يا میگويند بر آن دليل ورود دارد . مقصودشاناين است كه گاهی دو تا دليل نمیتوانند با يكديگر تعارض پيدا كنند زيرايك دليل ، مشروط به يك شرطی است كه وقتی آن دليل ديگر آمد ، شرط او رااز بين میبرد ، وقتی شرطش از بين رفت او خود بخود منتفی است ، نهاينكه دو تا دليل با هم میجنگند ، ديگر جای جنگ برای آنها باقی نمیماند. حال اگر بخواهم راجع به آن بحث كنم دور میشويم ، اشخاصی كه اندكی واردباشند خودشان میدانند . اينها همانطور كه گفتم از اول ، فرضشان بر اين است كه يك منطقنمیتوانسته منشأ پيدايش فكر مذهب باشد ، حال كه چنين است پس برويمدنبال آن امور غير منطقی : ترس و جهل و غيره . به اينها بايد گفت گاهی يك فكر برای بشر ، هر چند باطل باشد ، ولیمنشأ گرايش بشر به آن فكر باز هم منطق بشر بوده نه چيزی ماورای منطقش .مثلا چند هزار سال بود كه بشر فكر میكرد كه خورشيد به دور زمين میگردد وزمين ثابت است . آيا هيچگاه ما دنبال اين میرويم كه چه علتی سبب گرديدكه بشر معتقد شد كه زمين |