محكوم را معتقد میكند و بنابراين طبقه محكوم بايد با ايمان و با اعتقادباشد . آنگاه دين برای طبقه محكوم چگونه است ؟ اولا برای آنها مايه تسلیاست . به آنها میگويند هر چه در اينجا از دست دادی در دنيای ديگر بهدست میآوری ، غصه نخور ، همه برای اين كه انقلاب نكن . در اين صورتبايد تمام تعليمات دين در جهت تسليم و تسكين باشد . اگر قضا و قدر استبرای اين است كه بگويند آقا فايده ندارد ، مگر با قضا و قدر میشود جنگيد؟ ! اگر برای احساس مغبونيت است ، میگويند جبران در عالم آخرت وجوددارد . پس تمام تعليمات اديان در جهت تسليم و تمكين و تسكين است ، وحال آنكه تعليماتی در اديان مثلا در اسلام پيدا میشود در جهت خلاف ، يعنیتعليماتی در جهت انقلابی ، نه تنها دين از ميان طبقه حاكمه بروز نكردهاست ، بالاتر از آن ، خواه از ميان طبقه حاكمه بروز كرده باشد و خواه ازطبقه ديگر ، در جهت منافع طبقه محكوم و دعوت به ثوره و انقلاب است .اين ديگر با اين حرفها جور در نمیآيد . به حساب آنها نمیتواند تخلفداشته باشد ، بايد در متن اين تعليمات ، چيزی [ بر خلاف منافع طبقهحاكمه نباشد ] . مثلا در همين نظامات اجتماعی كه خودمان در آن هستيم آياامكان دارد از دستگاههای ارتباط جمعی روزنامهها ، راديو تلويزيون يكوقت مطلبی انسان بشنود در جهت تحريك مردم بر عليه هيئت حاكمه ؟ ، نه، خود هيئت حاكمه هر چه میگويد در جهت توجيه خودش میگويد و امكانندارد در جهت خلافش باشد . پس دين را طبقه حاكمه وضع میكند و درتعليماتش بايد مايههای نااميد كننده مثل قضا و قدر و مايههای تسلی بخش[ مثل ] وعدههای عالم آخرت وجود داشته باشد ، و قهرا |