به عنوان رياست اين مدرسه انتخاب كنيد . يك نفر را به عنوان رئيسخودتان انتخاب میكنيد ، میگوييد آقای الف رئيس ما . اينجا شما اعطاكرديد رياست را به آقای الف ، يعنی رياستی را كه وجود نداشته داديد بهاو . اينجا شما آفريديد و خلق كرديد ، اما اين خلق ، يك امر قراردادی واعتبار است ، يعنی واقعيتی ندارد ، يعنی الان آقای الف در عالم و هم وذهن و اعتبار و قرارداد شما با يك ساعت پيش خود كه رئيس نبود فرقكرده ، ولی در عالم واقع و نفس الامر همان آدمی است كه بوده . اعطاءرياست يعنی يك قرارداد و يك اعتبار و چيزی كه اذهان به حكم يك مصلحت، آن را پذيرفته و فرض كردهاند ، يعنی يك امر مجاز . اعتبار كردن ،منتهای قدرت آفرينندگی بشر در اين گونه مسائل است . بنابراين " انسان ارزش را میآفريند " حداكثر ، معنايش اين است كهاموری كه ما آنها را " ارزشها " میناميم هيچ واقعيتی ندارند ، بشر برایآنها اعتبار " ارج " میكند ( ارزش همان ارج است ) ، در واقع ارجیبرای بشر ندارد ، ولی بشر ارج را برای آن اعتبار كرده است . باز هم نفی اصالتهاست و میشود يك امر قراردادی و موهوم . تازه مسألهمهم اين است كه در امور قراردادی ، انسان در " وسائل " میتواندقرارداد كند نه در " هدفها " . مثلا میگوييم ارزش اسكناس يك ارزشاعتباری است ، يعنی بر خلاف طلا كه چون به درد انسان میخورد در شؤونزيادی كار آراست ، هم كمياب است و هم كار آرا چه از نظر زينت بودن وچه از نظرهای ديگر ، نسبتا به خودی خود برای بشر ارزش دارد [ اسكناس بهخودی خود ارزش ندارد ، ] اسكناس را ما به جای طلا اعتبار میكنيم برایرسيدن |