به تنهايی خودش يك جهان است . عرفا اين را هم قبول ندارند كه انسانعالم صغير باشد ، میگويند عالم ، انسان صغير است و انسان ، عالم كبير .مولوی میگويد :
چيست اندر خانه كاندر شهر نيست |
چيست اندر جوی كاندر نهر نيست |
خانه جزء است و شهر كل ، هر چه در خانه باشد در شهر قطعا هست . ولیدر شهر ممكن است چيزهايی باشد كه در خانه نباشد كه اغلب هم اينطور است. همچنين چيزی كه در جوی كوچك باشد در رودخانه البته هست . بعد نتيجهگيری میكند و میگويد :
اين جهان جوی است دل چون نهر آب |
اين جهان خانه است دل شهری عجاب |
نه عكس قضيه كه بگويد اين انسان ( دل يعنی انسان ) خانه است و جهانشهر . غرضم اهميت انسان است ، و در انسان خيلی چيزهاست كه نيازمند بهتفسير است و اين سادهانگاريها در موضوع انسان خيلی اشتباه است . اينسادهانگاريها را همه كردهاند . حال موضوعی كه شايد بيشتر هم نياز باشد كهما شرح بدهيم مسأله " عشق و پرستش " و در واقع مسأله " عشق " است .خود همين عشق در انسان يك پديده معضل عجيبی است كه خيلی نياز به تفسيردارد . در باب عشق بعضی اصلا عشق را جز از مقوله شهوت ندانسته و گفتهاندعشق همان هيجان غريزه جنسی است ، چيز ديگری غير از آن نيست ، يعنیمبدئش غريزه جنسی است انتهايش هم غريزه جنسی است .