ابتدايی ابتدايی ، با فطرت خودش اينجور حكم میكند ، يعنی اين سادهترينمسائل است . اين يك جهت . جهت دوم اينكه آيا انسانهای ابتدايی همين نظم حيرت انگيز را در عالمنمیديدند ؟ انسان ابتدايی درخت نمیكاشت ؟ وقتی كه میديد يك هستهای ،يك شیء خيلی سادهای زيرزمين میرود ، بعد به صورت درختی در میآيد و بعداينهمه برگها ، گلها ، شكوفهها و ميوهها میدهد ، اينها تعجبش را برنمیانگيخت ؟ آيا تشكيلات وجود خودش را نمیديد ؟ همين نظمها حيرت بشراوليه را بر نمیانگيخت كه بگوييم همينها [ موجب گرايش انسان به خدا ومذهب بوده است ؟ ] حال شما بگوييد غلط ، من میگويم آيا اينها برایاينكه اين فكر را در بشر به وجود بياورد كافی نبوده ؟ چطور با بودناينهمه مبنا برای فكر بشر ، ( 1 ) با باز بودن چنين درهای منطقی و فكری ،ما اينها را نديده بگيريم ، بعد بگوييم آيا ترس سبب شد كه بشر به فكرخدا افتاد ؟ آيا جهل و نشناختن علل [ حوادث ] سبب شد ؟ اينكه [ مردگانرا ] خواب میديده و به دوگانگی روحها رسيده سبب شد ؟ . . . وقتی كهيكچنين دری باز است اين چه جنونی است و چه علتی دارد كه انسان بروددنبال اينها ؟ ! و نبايد برود ، يعنی يكچنين مبنای فكری و منطقی داشتهاست . اولا برای بشر ابتدايی هم اين مقدار كافی است [ برای اينكه فكرخدا برای او پيدا شود ، ] و ثانيا تاريخ نشان میدهد كه در همان دورههايیهم كه اينها میگويند " دوره ما قبل تاريخ " - آن مقداری كه آثار تاريخیهست - پاورقی : . 1 گفتيم مبنا برای فكر بشر يعنی انسان با فكرش برسد به آنجا ولواشتباه كرده باشد ، مثل همان حركت زمين و حركت خورشيد . |