معنی ندارد ، علم هم يك ابزار است ولی هيچ ابزاری به اندازه اين ابزاربه درد زندگی مادی و معاشی انسان نمیخورد . پس انسان چون میبيند علمبهترين ابزار است ، به آن قداست میبخشد . احيانا يك سلسله قداستها رانيرنگ به وجود میآورد ( يعنی اين جور توجيه میكنند ) ، طبقاتی كه به هرعلتی معلوماتی به دست آوردهاند ، اطلاعات بيشتری دارند و قهرا از مردمديگر واردتر هستند و همچنين زيركتر و باهوشتر هستند و میتوانند مردمديگر را فريب بدهند ، برای اينكه از محصول كار ديگران استفاده كنندمیآيند برای علم يك قداست ذاتی قائل میشوند كه بله علم چنين است وعالم چنان ، پس چون ما عالم هستيم شما برويد كار كنيد و بدهيد ما بخوريم. برای هنر و زيبايی هم يكچنين توجيهی میكنند . همين طور برای خلق وابداع . خلق و ابداع چيست ؟ آن هم چون وسيلهای است برای زندگی مادی وبرای معاش ، [ انسان برای آن قداست فرض میكند ] و الا خودش فی حد ذاتهچيزی نيست . عشق و پرستش كه اساسا بی معنی است ، زيرا انسان را از خودبيگانه و از خود بيرون میكند . اينكه عاشق موجود ديگری بشود و بعد در راهاو اظهار فنا كند و همه چيزش را بخواهد فدای او كند اصلا با هيچ منطقیجور در نمیآيد . [ اين توجيه از مقولات مذكور ] يعنی شستن زير پای همه اينها ، قهراارزشهای اخلاقی بی پايه میشود . ناچار بايد ارزشهای اخلاقی را جزء فرضياتو مجعولات و ساختهها و پرداختههای طبقات استثمارگر بخوانند كه اينهايعنی چه ؟ ! جود يعنی چه ؟ ! احسان يعنی چه ؟ ! ايثار يعنی چه ؟ !فداكاری يعنی چه ؟ ! يعنی قهرا نمیتوانند اينها را توجيه كنند ، منتها دراينجا بعضی از مكتبها اين |