مادی طبيعی كه بايد برايش فراهم بشود [ مربوط است ] ولی انسان در اثرهمين زندگی معاشی و همين حوائج مادی ، نياز پيدا میكند به يك سلسله امورديگر كه اين نيازها به شكلهای مختلف پيدا میشود . مثلا انسان احتياج بهقانون پيدا میكند . چرا احتياج به قانون پيدا میكند ؟ زيرا انسان وسائلمعاش خودش را فراهم میكند . بديهی است كه انسان ، تنها نمیتواند زندگیكند و انسانها مجبورند با يكديگر زندگی كنند ، منافع و مصالحشان اقتضامیكند كه با يكديگر زندگی كنند ، بعد كه با يكديگر زندگی میكنند احساسمیكنند كه بايد ميان خودشان يك حدی و يك مرزی قائل بشوند ، ناچارمیآيند مقرراتی برای خودشان وضع میكنند . اين مقررات ، قوانين است ولیاين مقررات را هم رعايت میكنند برای اينكه منافع همه اينها اقتضا میكندكه اين مقررات را رعايت كنند . مثلا میآيند [ اصل ] عدالت را وضعمیكنند چون منافعشان چنين اقتضا میكند . وقتی همه میبينيم كه ما به اينزندگی اجتماعی احتياج داريم و اين زندگی اجتماعی هم بدون عدالت امكانپذير نيست میگوييم پس بياييم تسليم عدالت بشويم . من عدالت رامیخواهم برای اينكه شما به من زور نگوييد ، شما هم عدالت را میخواهيدبرای اينكه من به شما زور نگويم . اما اينكه من عدالت را برای خودعدالت بخواهم اساسا معنی ندارد . بعد بشر میبيند برای زندگی مادی خودشهر چه كه بر طبيعت آگاهتر بشود و اطلاع بيشتری پيدا كند بهتر است ، علمخيلی به زندگيش كمك میكند و اصلا بهترين ابزار و بهترين وسيله برایزندگی مادی همين علم و اطلاع است . در نتيجه میآيد به آن قداست میبخشد وقداست برايش فرض میكند ، و الا اينكه علم يك قداست ذاتی داشته باشدكه من علم را به خاطر خود علم بخواهم |