است كه در سرشت روحی انسان نهاده شده است . انسان حقيقتی است مركباز روح و بدن و روحش حقيقتی است الهی : « و نفخت فيه من روحی »( 1 ). در انسان عنصری غير طبيعی وجود دارد همچنان كه عناصری طبيعی وجود دارد. عناصر طبيعی ، انسان را به طبيعت وابسته كردهاند و اين عنصر غير طبيعی، انسان را به اموری غير طبيعی و غير مادی وابسته كرده است . اينكهانسان حقيقت جو و طالب حقيقت است ، خواستهای است مربوط به روح او وسرشت روحی او ، زيبايی ، گرايشی است در روح او . فضيلت اخلاقی همچنينتمايل به خلاقيت ، فنانيت و ابداع همچنين . و همينطور است تمايل بهپرستش معشوق كه در واقع پرتوی است از پرستش معشوق حقيقی ، يعنی معشوقحقيقی انسان ذات مقدس باريتعالی است و به هر چيز ديگری هر گاه عشقروحانی پيدا كند ، اين ، زنده شدن همان عشق حقيقی است كه عشق به ذات حقاست كه به اين صورت پيدا شده است . اين يك نوع توجيه از همه اينها . توجيه بر اساس نفی فطريات احساسی توجيهات ديگر قهرا اين است كه " خير ، اينها فطری نيست . " وقتیكه فطری نباشد ما بايد برای همه اينها توجيهاتی از برون انسان پيدا كنيم. میرويم سراغ واضحترين مصاديقش . مثلا گرايش انسان به علم و تقديس علمبرای چيست ؟ میگويند انسان با حيوان فرقی ندارد ، آنچه انسان به حسبغريزه میخواهد همان مسائل معاشی است ، چيزهايی است كه به معاش وزندگيش و همين وسائلپاورقی : . 1 حجر / . 29 |