بودم ، يكی دو نفر از دهريين آمدند و نزديك من نشستند ، سخنانی در انكارخدا و پيغمبر از آنها شنيدم كه آتش گرفتم ، چنين و چنان میگفتند و من هماين طور جوابشان را دادم " . " غصه نخور ، از فردا بيا نزد من ، يك سلسله درس توحيدی برايت شروعمیكنم . آن قدر در اطراف حكمتهای الهی در خلقت و آفرينش ، در قسمتهایمختلف ، در اطراف جاندار و بی جان ، پرنده و چرنده ، خوردنی و غيرخوردنی ، نباتات و غيره برايت بحث كنم ، كه تو و هر دانشجوی حقيقت جورا كفايت كند ، و زنادقه و دهريين را در حيرت فرو برد . فردا صبحمنتظرم " . مفضل با يك دنيا مسرت از محضر امام صادق مرخص شد . با خود میگفت ،اين ناراحتی امروز من عجب نتيجه خوبی داشت . آن شب خواب به چشمشنيامد . هر لحظه انتظار میكشيد كی صبح بشود و به محضر امام صادق بشتابد .به نظرش میآمد كه امشب از هر شب ديگر طولانی تر است . صبح زود خود رابه در خانه |