جامهای ديگر به چهارده درهم خريد و پوشيد و به طرف خانه راه افتاد .در بين راه باز همان كنيزك را ديد كه حيران و نگران و اندوهناك نشستهاست ، فرمود : - " چرا به خانه نرفتی ؟ " - " يا رسول الله خيلی دير شده میترسم مرا بزنند كه چرا اين قدر ديركردی " . - " بيا با هم برويم ، خانه تان را به من نشان بده ، من وساطت میكنمكه مزاحم تو نشوند " . رسول اكرم به اتفاق كنيزك راه افتاد . همينكه به پشت در خانه رسيدندكنيزك گفت : " همين خانه است " رسول اكرم از پشت در با آواز بلندگفت : " ای اهل خانه سلام عليكم " . جوابی شنيده نشد . بار دوم سلام كرد ، جوابی نيامد . سومين بار سلام كرد، جواب دادند . " السلام عليك يا رسول الله و رحمه الله و بركاته " .- " چرا اول جواب نداديد ؟ آيا آواز مرا نمیشنيديد ؟ " |