خودم را معرفی كردم و گفتم من بودم كه اذان گفتم . گفتند : زود بيا پائينكه خليفه تو را خواسته است . مرا نزد خليفه بردند . ديدم خليفه نشستهمنتظر من است ، از من پرسيد چرا اين وقت شب اذان گفتی ؟ جريان را ازاول تا آخر برايش نقل كردم . همانجا دستور داد آن افسر را با آن زن حاضركنند ، آنها را حاضر كردند ، پس از بازپرسی مختصری دستور قتل آن افسر راداد . آن زن را هم به خانه نزد شوهرش فرستاد و تأكيد كرد كه شوهر او رامؤاخذه نكند و از او بخوبی نگهداری كند ، زيرا نزد خليفه مسلم شده كه زنبی تقصير بوده است . آنگاه معتضد به من دستور داد ، هر موقع به چنين مظالمی برخوردی همينبرنامه ابتكاری را اجرا كن ، من رسيدگی میكنم . اين خبر در ميان مردممنتشر شد . از آن به بعد اينها از من كاملا حساب میبردند . اين بود كه تامن به اين افسر مديون فرمان دادم فورا اطاعت كرد ( 2 ) . پاورقی : . 2 ظهرالاسلام ، جلد1 ، صفحه 33 - . 32 |