به رخ مسلمانان بكشد ، دستور داد تختی زرين نهادند ، و خودش روی آننشست . فرشهای عالی گستردند . متكاهای زربفت نهادند . نماينده مسلمانان، در حالی كه بر اسبی سوار و شمشير خويش را در يك غلافی كهنه پوشيده ونيزهاش را به يك تار پوست بسته بود ، وارد شد . تا نگاه كرد فهميد كهاين زينتها و تشريفات برای اين است كه به رخ او بكشند ، متقابلا برایاينكه بفهماند ، ما به اين جلال و شكوهها اهميت نمیدهيم و هدف ديگریداريم ، همينكه به كنار بساط رستم رسيد ، معطل نشد ، اسب خويش را نهيبزد و با اسب داخل خرگاه رستم شد . مأمورين به او گفتند : " پياده شو !" قبول نكرد و تا نزديك تخت رستم با اسب رفت ، آنگاه از اسب پيادهشد . يكی از متكاهای زرين را با نيزه سوراخ كرد و لجام اسب خويش را درآن فرو برد و گره زد . مخصوصا پلاس كهنهای كه جل شتر بود ، به عنوانروپوش به دوش خويش افكند . به او گفتند : " اسلحه خود را تحويل بده ،بعد برو نزد رستم . گفت : تحويل نمیدهم ، شما از ما نماينده |