به من اشاره كرد حركت كنم و تقاضای خويش را تجديد نمايم كی است ؟گفتند او علی بن ابی طالب است . پس از چندی سفانه به پيغمبر خبر داد كه گروهی مورد اعتماد از قبيله مابه مدينه آمدهاند ، مرا همراه اينها بفرست . رسول اكرم جامهای نو ومبلغی خرجی و يك مركب به او داد ، و او همراه آن جمعيت حركت كرد و بهشام نزد برادرش رفت . تا چشم سفانه به عدی افتاد زبان به ملامت گشود و گفت : " تو زن وفرزند خويش را بردی و مرا كه يادگار پدرت بودم فراموش كردی ؟ ! "عدی از وی معذرت خواست . و چون سفانه زن فهميدهای بود ، عدی در كارخود با وی مشورت كرد ، به او گفت : " به نظر تو كه محمد را از نزديك ديدهای صلاح من در چيست ؟ آيا برومنزد او و به او ملحق شوم ، يا همچنان از او كناره گيری كنم . "سفانه گفت : " به عقيده من ، خوب است به او ملحق شوی ، اگر اوواقعا پيغمبر خداست زهی سعادت و شرافت برای تو ، و اگر هم پيغمبرنيست |