- " خوابی يا بيدار ؟ " - " بيدارم يا اميرالمؤمنين ، تو كه از هيبت و خشيت خدا اينچنينهستی پس وای به حال ما بيچارگان ! " اميرالمؤمنين چشمها را پايين انداخت و گريست ، آنگاه فرمود :- " ای حبه ! همگی ما روزی در مقابل خداوند نگهداشته خواهيم شد ، وهيچ عملی از اعمال ما بر او پوشيده نيست . او به من و تو از رگ گردننزديكتر است ، هيچ چيز نمیتواند بين ما و خدا حائل شود " . آنگاه به نوف خطاب كرد : " خوابی ؟ " - " نه يا اميرالمؤمنين ، بيدارم مدتی است كه اشك میريزم " .- " ای نوف ! اگر امروز از خوف خدا زياد بگريی فردا چشمت روشنخواهد شد " . " ای نوف ! هر قطره اشكی كه از خوف خدا از ديدهای بيرون آيددرياهايی از آتش را فرو مینشاند " . |