برای اولين بار راز خود را آشكار كرد ، به او گفت : " حقيقت اين استكه من از اين شهر فراری بودم و اكنون نيامدهام مگر برای كشتن علی بنابيطالب " . قطام از اين سخن بسيار خوشحال شد . مرد ديگری به نام وردانرا ديد و او را برای همراهی عبدالرحمن آماده كرد . خود عبدالرحمن نيزروزی به يكی از دوستان و همفكران مورد اعتماد خود به نام شبيببن بجرهبرخورد و به او گفت : " آيا حاضری در كاری شركت كنی كه هم شرف دنيا است و هم شرف آخرت؟ " - " چه كاری ؟ " - " كشتن علی بن ابيطالب " . - " خدا مرگت بدهد چه ميگويی ؟ كشتن علی ؟ مردی كه اين همه سابقه دراسلام دارد ؟ " - " بلی ! مگر نه اين است كه او به واسطه تسليم به حكميت كافر شد ؟سوابق اسلاميش هر چه باشد ، باشد ، بعلاوه او در نهروان برادران نمازگزارو عابد و زاهد ما را كشت ، و ما شرعا میتوانيم به عنوان قصاص او را بهقتل برسانيم " . |