كه به سراغ او میآمد نگذاشت و شعار استغناء و بی اعتنايی را حفظ كرد .اسكندر به او سلام كرد ، سپس گفت : " اگر از من تقاضايی داری بگو "ديوژن گفت : " يك تقاضا بيشتر ندارم ، من از آفتاب استفاده میكردم ،تو اكنون جلو آفتاب را گرفتهای . كمی آن طرف تر بايست ! " اين سخن در نظر همراهان اسكندر خيلی حقير و ابلهانه آمد . با خود گفتندعجب مرد ابلهی است كه از چنين فرصتی استفاده نمیكند . اما اسكندر كهخود را در برابر مناعت طبع و استغناء نفس ديوژن حقير ديد ، سخت درانديشه فرو رفت . پس از آن كه به راه افتاد ، به همراهان خود كهفيلسوف را ريخشنند میكردند گفت : - " به راستی اگر اسكندر نبودم ، دلممیخواست ديوژن باشم " ( 1 ) . پاورقی : . 1 تاريخ علم ، تأليف جرج سارتن ، ترجمه آقای احمد آرام ، صفحه 525. |